محل تبلیغات شما

اقــلــیـــم وجـــــــود



بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج‏79 ؛ ص137

وَ قَالَ ص‏ مِنْ أَقَلِّ مَاأُوتِیتُمُ الْیَقِینُ وَ عَزِیمَةُ الصَّبْرِ وَ مَنْ أُعْطِیَ حَظَّهُ مِنْهُمَالَمْ یُبَالِ مَا فَاتَهُ مِنْ قِیَامِ اللَّیْلِ وَ صِیَامِ النَّهَارِ وَ لَأَنْتَصْبِرُوا عَلَى‏ مِثْلِ‏ مَا أَنْتُمْ عَلَیْهِ أَحَبُّإِلَیَّ مِنْ أَنْ یُوَافِیَنِی كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ بِمِثْلِ عَمَلِجَمِیعِكُمْ وَ لَكِنِّی أَخَافُ أَنْ یُفْتَحَ عَلَیْكُمُ الدُّنْیَا بَعْدِیفَیُنْكِرَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً وَ یُنْكِرَكُمْ أَهْلُ السَّمَاءِ عِنْدَ ذَلِكَ فَمَنْصَبَرَ وَ احْتَسَبَ ظَفِرَ بِكَمَالِ ثَوَابِهِ ثُمَّ قَرَأَ ما عِنْدَكُمْ یَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ وَلَنَجْزِیَنَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ‏[1] الْآیَةَ-[2]



[1] ( 1) النحل: 96.

[2] مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحارالأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بیروت)، 111جلد، دار إحیاء التراثالعربی - بیروت، چاپ: دوم، 1403 ق.


خستگان را چو طلب باشد و قوّت نبود

گر تو بیداد كنى شرط مروّت نبود

ما جفا از تو ندیدیم ‏و تو خود نپسندى‏

آنچه در مذهب ارباب‏ طریقت نبود

خیره آن دیده كه آبش نبرد گریه عشق‏

تیره آن دل كه درو شمع محبّت نبود

دولت از مرغ همایون طلب و سایه او

زانكه با زاغ و زغن شهپر دولت نبود

گر مدد خواستم از پیر مغان عیب مكن‏

شیخ ما گفت كه در صومعه همّت نبود

چون طهارت نبود كعبه و بتخانه یكیست‏

نبود خیر در آن خانه كه عصمت نبود

حافظا علم و ادب ورز كه در مجلس شاه‏

هركه را نیست ادب لایق صحبت نبود

 


اکهارت تولی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به ناوبریپرش به جستجو

زادروز
۱۶ فوریهٔ ۱۹۴۸ ‏(۷۰ سال)

لونن، آلمان
محل زندگیکانادا
پیشهنویسنده
آثارقدرت نیروی حال، س سخن می‌گوید، زمینی نو
همسرکیم انگ
وبگاه
www.eckharttolle.com

اکهارت تُله، اکهارت تُل یا اکهارت تُلی (به آلمانیEckhart Tolle) (زاده ۱۶ فوریه ۱۹۴۸ در آلماننویسنده و معلم معنوی و شهروند کانادا است. او پس از انتشار دو کتاب پر فروش نیروی حال و زمین نو به شهرت رسید.

در سال ۲۰۱۱ از سوی Watkins Review به عنوان تأثیر گذارترین شخصیت معنوی جهان معرفی شد. در سال ۲۰۰۸ ستون‌نویس نیویورک‌تایمز او را محبوب‌ترین نویسنده کتاب‌های معنوی نامید. توله ادعا می‌کند که بیشتر سال‌های زندگی‌اش را تا پیش از ۲۹ سالگی، که دستخوش یک دگرگونی درونی شد، در افسردگی گذرانده است. پس از این تجربه، او چند سال را بدون کار و سرگردان اما در حالت سرخوشی درونی گذراند و پس از آن یک معلم معنوی شد. پس‌تر، او به آمریکای شمالی مهاجرت کرد و کتاب نیروی حال را در سال ۱۹۹۷ منتشر کرد. او ده سال در ونکوور کانادا زندگی کرد. تا سال ۲۰۰۹ تنها در آمریکای شمالی، سه میلیون نسخه از کتاب نیروی حال و پنج میلیون نسخه از کتاب زمینی نو به فروش رفته است. در سال ۲۰۰۸ حدود ۳۵ میلیون نفر در ۱۰ وبینار که با حضور تله و اپرا وینفری در تلویزیون برگزار شد شرکت کردند. در حالیکه او از تعالیم مختلف معنوی تأثیر گرفته است اما هیچ دینی را نمایندگی نمی‌کند.





دگرگونی درونی[ویرایش]

یک شب در سال ۱۹۷۷ در سن ۲۹ سالگی پس از سالها رنج ناشی از افسردگی شدید (تمایل به خودکشی) او یک دگرگونی عمیق را تجربه می‌کند. آن شب در حالی که با رنج غیرقابل تحمل افسردگی، از خواب برمی‌خیزد به یک شهود دگرگون کننده دست می‌یابد. او این تجربه را اینطور توضیح می‌دهد: " من نمی‌توانستم خودم را تحمل کنم. ناگهان سؤالی به ذهنم آمد که جوابی برایش نداشتم. این من (I) کیست که نمی‌تواند خودم (self) را تحمل کند؟ ناگهان با یک فضای خالی روبرو شدم. در آن لحظه نمی‌دانستم که خود ساخته شده توسط ذهنم- با تمام سنگینی، مشکلات و زندگی کردن در گذشته ناخوشایند یا آینده ترسناک - فرو ریخته و ناپدید شده است. فردا صبح که از خواب برخاستم همه چیز در صلح و آرامش بود. چون دیگر از خود (Self) خبری نبود. تنها بودن و حضور را تجربه می‌کردم. تنهامشاهده‌گر بودم". این احساس ادامه پیدا کرد و او حسی نیرومند از آرامش را در تمام موقعیت‌های زندگی تجربه می‌کرد. تولی تحصیلات دکترای خود را نیمه کاره رها کرد و به مدت تقریباً دو سال بیشتر وقت خود را در پارک راسل در مرکز لندن، در حالتی از سرخوشی عمیق به تماشای جهان نشست.


…نهال چیزی برای خویش نمی‌خواهد که نهال با هستی یگانه شده ست و هستی از طریق اوست که جلوه و عمل می‌کند.




ان بعض الظن اثم
آیا انچه این نویسندگان نقل می کنند چه قدر مطابق واقعیت زندگی ان فیلسوفان است؟!!!!!!!!!

از گفتن انها چه سودی متوجه جامعه بشری می شود ( تشییع )

چرا دوست داریم به دنبال کثیفی ها برویم. خلق مگسی


اهمیت خواب ها و مقدمات رسیدن به خواب های صحیح

کد مطلب:۹۵/۸۶/۹۶

در روایتی از رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله  آمده است: خواب مؤمن یک جزء از ۴۶ جزء نبوت است.[۱] مرحوم فیض کاشانی قدس‌سره معنای لطیفی برای این ‌روایت فرموده ‌است؛ ایشان می‌‌‌فرماید:

تمام امور، در شش‌ماه اول در خواب به رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌وآله ارائه می‌‌‌شد. بعد از شش‌ماه و طی ۲۳ سال ـ از چهل‌سالگی تا ۶۳ سالگی ـ بر ایشان وحی نازل می‌‌‌شد. شش‌ماه نسبت به ۲۳ سال، یک‌چهل‌وششم است.[۲]

با توجه به این‌مطالب، مؤمن هم در این یک‌چهل‌وششم راه دارد؛ یعنی می‌تواند قضایا را در خواب، به طور صحیح ببیند. البته دیدن این امور در خواب، مقدماتی دقیق لازم دارد. عالم خواب، عالم اختیار نیست. مقدمات خواب صحیح، پاک و زلال‌بودن تمام افکار انسان است. افکار ناشایست و اشتغال به معصیت، راه ورود ملائکه را مخدوش می‌‌‌کند و راه القاء شیطان را باز می‌نماید؛ یعنی شیطان، حق را با باطل مخلوط می‌کند و آن را به مؤمن القاء می‌نماید؛ مثلا اگر مؤمنی دچار دروغ‌گویی شد یا اگر لقمه حرام یا شبهه‌ناک خورد، تمثلاتش که باید موجب القاء یک معرفت معنوی باشد، یکدست و زلال نیست و چه بسا شیاطین هم در آن رخنه می‌کنند؛‌ لذا خواب‌‌‌های او قابل اعتماد و اعتبار نیست؛ ولی اگر مؤمن، با مقدماتی صحیح وارد شد، معارف زلال و ناب، نصیبش می‌‌‌شود.

[۱]. عَنْ عُبَادَهَ بْنِ الصَّامِتِ أَنَّ النَّبِیَّ صلی الله علیه و آله قَالَ: رُؤْیَا الْمُؤْمِنِ‌‌‌ جُزْءٌ مِنْ سِتَّهٍ وَ أَرْبَعِینَ‌‌‌ جُزْءاً مِنَ النُّبُوَّه(بحار، ج۵۸، ص۱۹۲).

[۲]. وافی، ج۲، ص۷۵.


بررسی عماء» از دیدگاه عرفانی امام خمینی رحمه الله

حجة الاسلام و المسلمین دکتر محمدرضا غفوریان

عماء (ابر باران زای)

به دنبال بحث از آنچه در زبان عرفان غیب ذات حق» گفته می شود و نیز احدیّت» که  نخستین تعیّن می باشد، عارفان مطلب دیگری را پی می گیرند. بررسی این مفاهیم برای  دریافت درست مقصود اهل عرفان ضروری است. واژۀ عماء» نخستین بار در روایات به کار رفته است و سپس اهل عرفان، هر یک به فراخور توان خویش دربارۀ آن سخن گفته اند.

آنچه برای ما مهم می نماید این است که هم نقش و جایگاه این مفهوم و بحث از آن را نیک دریابیم و هم دیدگاه های عارفان را در این باره بکاویم و به ویژه از آراء بلند کسانی چون مرحوم امام آگاه شویم.

دربارۀ جایگاه و نقش این مفهوم، شایسته است که به نکته ای فراگیرتر اشاره کنیم؛ بسیاری از واژه ها و مفاهیم را در دانش هایی چون عرفان و فلسفه می توان یافت که سرچشمۀ پیدایش آن ها در قرآن یا روایات است. بی گمان پیدایش بسیاری از مفاهیم در باب توحید و رستاخیز و راه یابی آن ها به گسترۀ پژوهش های فلسفی و عرفانی، ریشه در آیات کتاب خداوند و روایات معصومان علیهم السلام دارد. اگر در آیات، به خداوند بزرگ ویژگی هایی چون واحد، احد، سمیع، بصیر و. نسبت داده نمی شد، انبوه بحث های موجود در این مسائل به گونه ای که اکنون می بینیم، در فلسفه و عرفان پیدا نمی شد؛ اگر تعبیرهای بلند موجود در خطبه های نهج البلاغه و روایات امامان شیعه، منبع الهام بخش فیلسوفان و عارفان نمی گردید، پس در کدام منبع باید سرچشمۀ پیدایش و گسترش این بحث ها را جست؟

حال آن که برخی کم مایگان و گروهی از غربیان و مستشرقان، این سرچشمه ها را در دیدگاه های اشراقی پیش از اسلام و عرفان های هندویی و بودایی و مانند آن ها می جویند.

گرچه بررسی شایستۀ این مطلب، نیازمند کاوش بیش تر و نگارش نوشته ای خاص در همین موضوع است، ولی یک بررسی نه چندان عمیق آماری دربارۀ اصطلاحات و مباحث موجود در گسترۀ فلسفه و عرفان اسلامی، به خوبی نشان می دهد که انبوه این واژه ها و مباحث چه اندازه رنگ قرآنی و روایی دارند و تنها اندکی از اصطلاحات و مباحث را در جاهای دیگر نیز می توان یافت؛ که تازه آن هم نه عجیب است و نه منحصر به فلسفه و عرفان؛ مگر در دانش های دیگر، هیچ جای پایی از اصطلاحات و بحث های دیگر نیست؟ مگر در دانش هایی که در فرهنگ های دیگر، که همسانند و پیش کسوتانی دارند، هیچ داد و ستدی انجام نگرفته است؟ آیا تبادل دانش و فرهنگ، خجسته ترین گونه های داد و ستد نیست؟!

حقیقت آن است که این گونه داوری ها بیش تر از سرِ کم مایگی پیدا شده است و البته در برخی موارد نیز رنگ و بوی انگیزه های دیگری را می توان یافت.

این انگاره ها حتی در درون اندیشمندان مسلمان نیز دیده می شود. آنان که با سبک و روش فلسفی و عرفانی در دین پژوهی همراه نیستند، همین داوری خام را بازگو می کنند.

با این همه، الهام گیری فیلسوفان و عارفان مسلمان از سرچشمه های قرآن و نهج البلاغه و دیگر روایات به اندازه ای روشن است که پذیرش آن، نیازمند بررسی گسترده و عمیق هم نیست.

البته همۀ این سخنان بدین معنا نیست که آنچه فیلسوفان و عرفای ما گفته اند، بی هیچ کم و کاستی، همان چیزی است که در پیام آسمانی یا سخن معصوم آمده است، بلکه مقصود، الهام بخشی و سرچشمه بودن این منابع است. البته سرشت کار علمی، تلاش منصفانه برای رسیدن به حقیقت می باشد و پیدایش لغزش در این راه، گریپذیر است. همواره بخشی از کوشش ارزشمند پژوهشگران نیز به زدودن همین خطاها بر می گردد.

به هر روی، سخن را کوتاه کرده و در این باره سفارش می کنیم که دوست داران می توانند به نوشته های پر بار مرحوم شهید مطهّری بنگرند. ایشان در مقدّمۀ جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم و اوایل بخش دوم سیری در نهج البلاغه  و درس سوم از درس های آشنایی با عرفان از کتاب آشنایی با علوم اسلامی در این زمینه، سخنان سودمندی دارند. در کتاب سوم، حتی از مستشرقان و غربیانی چون نیکولسون و ماسینیون در تأیید دیدگاه خویش، اعتراف های روشنی را نقل می کند که آنان نیز منبع اصلی عرفان اسلامی را قرآن و سنّت می دانند.


نه

سوگوار تو نیستم

بر آسمان می‌گریم که همچنان واژگون مانده است
بر خورشید می‌گریم که همچنان بیهوده با ابرها مجادله می‌کند
بر ماه می‌گریم که همچنان شب را به دنبال می‌کشد

اما بر تو نمی‌گریم

از کدام سیاره آمده بودی
که با زمین کنار نمی‌آمدی، مگر آنکه با گام‌هایت همراه باشد؟

به کدام سیاره برگشته‌ای
که زمین از همیشه تباه‌تر و بیهوده‌تر به گرد خود می‌گردد؟


تقدیر درخت به خاک افتادن است
تقدیر گوسفند قربانی شدن
تقدیر گرگ گلوله‌خوردن
و تقدیر آدمی جان سپردن
تو اما پشت تقدیر را به خاک رساندی
و ماندی 
اما نه بر زمین
و نه در آسمان
بر نطع جاودانگی نام خداوند
در معراجی بی‌بازگشت

چگونه می‌توان تو را در سوگواری به پایان رساند؟
سوگواران ناگزیرانند
و تو ناگزیری را به پایان رسانده‌ای

نه، من باری سوگوار تو نیستم
اما پرسشی با من است 
همچون ترکشی کوچک
خلیده در جگرگاه:

چگونه از قطعنامه تحمیلی بیرون ماندی؟
و کربلای خود را به فرجام رساندی؟
قطعنامه یکایک ما را حتی از خاطر خود ما برد
چندان که اربعین ما
پیاده به کربلا رفتن شد

و اربعین تو رستاخیزی است که جهان را سراسیمه می‌کند


غرر الحكم و درر الكلم ؛ ؛ ص158

إتّهموا عقولكم‏فإنّه من الثّقة بها یكون فی الخطاء











[1]تمیمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، غرر الحكم و درر الكلم (مجموعة من كلمات وحكم الإمام علی علیه السلام)، 1جلد، دار الكتاب الإسلامی - قم، چاپ: دوم، 1410 ق.


۴- برنامه ­ریزی چیست؟ در تاریخ کهنظر می­‌کنیم، تا دهه سوم قرن بیستم نام و نشانی از برنامه ­ریزی نمی­ یابیم. برنامه ­ریزی در تدوران اخیر تجدد پیش آمده است، البته بشر از آغاز وجودش کم و بیش از اختیار و قدرتتصرف برخوردار بوده و به کارهای شخصی و خانوادگی و ی نظم تازه می‌­داده است،اما نظم­ بخشی تا دوره جدید بیشتر به معنی بازگرداندن و مطابقت دادن امور بانظام طبیعی یا مستقر بوده است. در عصر جدید جامعه به معنی خاصی که در جامعه­ شناسی از آن بحث می­‌شود به وجودآمد. جامعه یک نظم خاص بشری است که قانونش را خود وضع می­ کند و مسائلش بی رجوع به بیرون حل می­ شود. جامعه جدید گر چه صورت کلیو اجمالی اش در آثار شاعران و نویسندگان دوران رنسانس پدیدار شده است، آن را بابرنامه­ ریزی نساخته­ اند. این جامعه با ظهور تفکر بشریت ­مدار و پدید آمدنبشری دیگر یعنی بشر جهان­ ساز و با اثبات خودبنیادی بشر در فلسفه و ادب جدید بهوجود آمد و تا آغاز قرن بیستم رشد کم و بیش طبیعی و ارگانیک داشت و تا وقتی که اینسیر رشد، متعادل بود طرح برنامه هم ضرورت و وجهی نداشت، حتی مارکس هم که بعضیتعارض­ های جامعه جدید را دریافت و آن را نشان داد، از برنامه ­ریزی نگفت،بلکه انقلاب را درمان درد دانست؛ یعنی فکر می­ کرد دیالکتیک جامعه و تاریخ از طریق انقلاب تعادل را بهزندگی اروپا (و جهان) باز می­‌گرداند. او نمی ­دانست که پیروانش در انقلابی که بی­‌وقتو بی­‌جا در روسیه روی خواهد داد، عدم تعادل را بیشتر می‌­کنند و بعد برای هماهنگ­‌سازیو برقراری تعادل ناگزیر به طراحی برنامه­ می­ شوند. برنامه ­ریزی را بلشویک ­ها آغاز کردند، امااروپای غربی هم که بر وفق لیبرالیسم فکر می­‌کرد جامعه (و بازار) خود تعادلرا حفظ می­‌کند، پس از جنگ جهانی دوم ناگزیر به برنامه ­ریزی شد. برنامه­ ریزی دخالت باقیمانده خرد کارسازیا کاربرد این خرد برای تعادل ­بخشی به شئون جامعه و مقابله با بحران­ها یا بناینظمی شبیه به تجدد در جهان قدیم است؛ یعنی برنامه ­ریزی به زمان و دورانبازسازی و ترمیم تعلق دارد. اکنون اروپا و امریکا هم به برنامه ­ریزی رو کرده ­اند.جهان در حال توسعه و توسعه ­نیافته هم اگر توسعه می­‌خواهد جز به مدد برنامه ­ریزیدرست به مقصد نمی ­رسد. مع­‌هذا این توهم نباید به وجود آید که هر کاری در جهانهمواره با برنامه ­ریزی بوده یا با برنامه ­ریزی به هر مقصودی می­‌توان رسید.البته با برنامه ­ریزی -اگر برنامه درست طراحی شده باشد- می­‌توان تحولی در اقتصادو ت و جامعه نیازمند توسعه پدید آورد، اما این را هم بدانیم که هر برنامه­ توسعه اجتماعی بازسازی یا شبیه­ سازی مدلی است که قبلاً به نحویتحقق یافته است و آن را کم و بیش می­‌شناسیم، یعنی نظامی را که نمی‌­شناسیم، نمی‌­توانیمطراحی کنیم مگر اینکه مراد از طرح، طرح کلی باشد که نه با محاسبه بلکه در تفکرپدید می­ آید، ولی این طراحی را برنامه ­ریزی نمی‌­دانند. زمان­بندی هم ندارد ومسئولیت اجرای آن برعهده سازمان­های حکومتی و خصوصی نیست.


می­‌دانم که این اشاره ­ها همه جا به درستی فهمیده نمی­‌شود و مگر نهاینکه دم زدن از امکان گشایش راه دیگر در آینده را کسانی نظر ی خطرناک و درنتیجه گناهی بزرگ شمردند و البته اگر صاحب‌نظری به راه­های بیرون شد از زندانتاریخ بیندیشد با قهر و دشمنی و مقابله ی و تبلیغاتی سازمان­‌یافته مدعیاندفاع از آزادی مواجه می­‌شود. منتهی وقتی راهی گشوده شد قدرت­های ی ازعهده بستن آن راه برنمی­ آیند. راهی که اکنون وجود دارد،راه طی شده است و البته پیمودن این راه طی­ شده هم آسان نیست، به خصوص اگر رهروان در آن کم و بیش دچاروسواس و تردید باشند. در سوی دیگر هم وقتی می­‌بینیم همه جهان به رسم و شیوه زندگیمتجدد خو گرفته ­اند و نظم اجتماعی و اقتصادی در هر درجه­ای از قوت و ضعف که باشدغربی و متجدد و متجددمآب است، باید فکر کرد که چگونه می­‌توان این نظم را رها کردو نظمی دیگر به جای آن گذاشت. مسلماً خروج از این نظم با تدابیر جزئی و اقدام­هایی میسر نمی­ شود. تجدد هنوز قدرت آن را داردکه وجود مردمان و خیال­ها و آراء آنها را به بازی بگیرد و حتی آراء و افکار واذهان مخالف را به راه­های بن­‌بست سوق دهد، تا آنجا که مخالف­ ها ندانند که با چه چیز مخالفند و برای تحقق چه چیز می­ کوشند و گاهی صورت خیالی و رؤیایی چیزها را عین آن چیزهابدانند و به آنها راضی شوند و پیداست که در این صورت کار را تقریباً تمام شده وراه را پیموده بدانند و به حرف زدن اکتفا کنند.
در تفکر ان چیزی که دور است نزدیک می شود
و آن چیز 
و البته همه چیز
تجربه کردنش 
و حس کردنش
و حاضر بودنش میسر می شود
دیده می شود

این یعنی چه ؟!
برای عارف به معنی واقعی کلمه همه انچه متصور است تجربه می شود
نه در عالم خارج  بلکه در عالمی دیگر

لذا به نحو حضوری گناه و . برای عارف با تمامی لوازمش مشهود است






گناه آلودگی که در لسان حافظ و مولوی دیده می شود را من از این جنس می بینم

حضرت آیت‌الله ‌ای در مراسم افتتاحیه سمینار زبان فارسی در سازمان صدا و سیما که در بهار 67 برگزار شد پیرامون عظمت و ظرفیت‌های موجود در زبان و ادبیات فارسی سخنرانی کردند. ایشان در قسمتی از سخنان خود فرمودند: زبان فارسی زبان انقلاب است. زبان اسلام راستین است و زبان انقلاب است. زبان اسلام راستین است و زبان اسلامی است که می‌تواند ملت‌ها را بیدار کند. قرآن و احادیث و متون اسلامی مایه حیات هر مسلمانی است، در این هیچ شکی نیست. همان‌طور که می‌دانید ما در قانون اساسی خود، آموزش زبان عربی را لازم و واجب دانسته‌ایم. ارادت ما و علاقه ما به زبان عربی چیزی نیست که برای کسی روشن نباشد و احتیاج به اثبات داشته باشد. اما من می‌خواهم بگویم آن زبانی که امروز می‌تواند مفاهیم اسلام انقلابی را به دنیا منتقل کند زبان فارسی است. زبان فارسی ذاتا یک زبان کارساز است. البته زبان عربی هم یقینا زبان پرظرفیتی است لیکن بنده مطمئن نیستم ظرفیت زبان عربی به قدر ظرفیت زبان فارسی باشد و در مواردی شک دارم که برخی از مفاهیمی که در زبان فارسی است در زبان عربی جا بگیرد. یعنی من نمی‌دانم که آیا حقیقتا می‌شود بعضی اشعار حافظ را در قالب عربی آورد، یا در اشعار عربی شعری پیدا کرد که دارای همه ظرافت و معنویت باشد؟

تفکر؟

1-   در وضعیت بودن است(در عالم بودن)

2-   احوال است

احوال با قلب است:

رؤیت قلبی است(کشف)

رویت کیفیت است( ربارنی کیف )

کیفیت و نسبت درتقدیر است

تقدیر واقعیت بیرونیو تحقق است(حق ، الحق)

 

n     تفکر رسوخ در واقعیت است

 تفکر اصل و بنیاد است

اساس و بنیاد اموراست

(موجود- وجود= درنسبت ها اشکار می شود)

تفکر وجودی- نهماهیتی

تفکر توجه به شرطامکان ممکن-شرط بودن موجودات است

 

 

در مواجهه با وضعیت(نسبتها)

راه آشکار می شود

(حال حاضر=گذشته –آینده )

در راه مشکل ها خودشرا نشان می دهد

مشکل اگر فهم شودسوال متولد می شود



Smile
clean word remove format superscript Subscript Cut Copy Paste Horizontal Rule Ordered List Unordered List Outdent Indent Insert Link Remove Link
Undo Redo Bold Italic Underline strikethrough Align Right Center چینش چپ Justify Full Justify Full Justify Full
Text Color
Background Color
Add Image
Insert Table
Insert Aparat

الكافی (ط - دارالحدیث) ؛ ج‏1 ؛ص431

قَالَ: قُلْتُ: أَصْلَحَكَاللَّهُ، كَیْفَ یَعْلَمُ أَنَّ الَّذِی رَأى‏ فِی النَّوْمِ‏ حَقٌّ، وَ أَنَّهُ مِنَالْمَلَكِ؟

قَالَ: یُوَفَّقُ لِذلِكَ‏ حَتّى‏ یَعْرِفَهُ،

لَقَدْ[3] خَتَمَ اللَّهُ بِكِتَابِكُمُالْكُتُبَ، وَ خَتَمَ بِنَبِیِّكُمُ الْأَنْبِیَاءَ»


این یعنیاینکه در مواجهه  با ملک نباید حکم صادرکنیم


به "انتظار" تحقق و حقیقت می نشنیم تا  با تحقق آشکار شود


اینگونهشناخته می شود که ملک بود




 

 

 


در جمعی خاص:

ما شبانه روز میگذرانیم و خدا خدا می کنیم 

و مثل کسی هستیم که اشتهای کاذب دارد و نان و آب میخواهد و به جایی نمی رسیم و آنچه که درباره اولیای خداست برای ما پیاده نمی شود 

بدون تعارف برای اینست که ادب مع الله در ما پیاده نشده، حالا هر چه این درب و آندرب بزنیم و دنبال کسی برویم که دست ما را بگیرد، هر چه می خواهید بفرمائید آن ادبمع الله نیست.

ما دلخوش کرده ایم بهفراگرفتن اصطلاحات و به عادت به سر بردن "رحلة الشتاء والصیف"! این درسو آن درس و قال و قیل! چون ادب مع الله نیست حرف می دانیم و دل بیدار نیست!

 نه برقدم کاملی هستم نه بر قلب کاملی! فقط اسم مسلمان داریم و احکام مسلمان بر ما جاریست.ادب مقام است برای سالک.
باید به جایی برسیم که بر قدم کاملی باشیم و ادب مع الله و ادب مع الرسل داشتهباشیم.


در حال گذراندن تجربه‌ای شگفت هستیم. همه ما ایرانیاناحساس غریبی داریم. نوروز» که بزرگترین جشن ‌ مهرورزی و شادی ماست، امسال به سببشیوع کرونا، صورت دیگری پیدا کرده است. نوروز» هنگامهٔ باهم بودن است و کرونا مارا از یکدیگر» جدا ساخته

این وضع شاید بهانه مناسبی باشد که اندکی در باره دیگری»درنگ کنیم.

در بحران کرونا باید از دیگران» دور باشیم و از خود درمقابل آنها مواظبت کنیم. خطر ابتلا به بیماری، باعث شده که با دقت و وسواس بهدیگری» بنگریم.اما دیگری» همیشه این‌گونه نیست و حتی در همین شرایط بحرانی برای رهاییاز بحران، چشم به دیگرانی» دوخته ایم که درمان کنند و دارویی برای بیماری بیابند.پس هر چه هست در دایره دیگران»یم. دیگری» هم بهشت من است و هم جهنم من، هم دردمهست و هم درمانم. دیگری» از شگفت‌آورترین موضوعاتی است که هر کس به گونه‌ای آن رادرک و تجربه می کند.

دیگری» در هزار چهره ظاهر می‌شود و بر من تأثیرات متفاوتیمی گذارد.

منهمواره در دایره‌ای سیر می‌کنم که دیگری» با من است و همه احوال، احساسات، افکارو رفتارهایم نسبتی با او دارد.

حال می‌توانیم به وجوه دیگری از نسبت‌داری با دیگری»بنیدیشیم. نسبت من با دیگری» تابع چه اموری است؟ در چه شرایطی و با چهزمینه هایی دیگری» باعث آرامش و شادی و مهربانی من می شود و چرا و چگونه دیگری»باعث ناآرامی و خشم و پرخاش و ستیزه‌گری من؟ این گونه پرسشها را به صورتهای مختلفمی‌توان پیش برد و مایه‌ای برای تفکر قرار داد. اما در اینجا بگذارید این رشته رابه شرایط امروز ایران پیوند دهیم.

کرونا نگاه ما به جسمِ دیگریِ» مبتلا را حسّاس کرده، اما لازماست که این تجربه را به تجربه بنیادی‌تری تبدیل کنیم و به دیگری» با تماموجوه و مراتبش بنگریم.

بگدارید پرسشها را کمی ملموستر کنیم. چرا آمار طلاق ومشاجرات خیابانی اینقدر زیاد است؟ چرا سیل مهاجرت از ایران به روندی عادی تبدیلشده است؟ چرا فضای وسایل ارتباط جمعی، به خصوص رسانه‌های اجتماعی مقابله‌جویانه ودیگرستیزانه» است؟ چرا به محض هر رویداد جدیدی صف ‌کشی و جدال آغاز می‌شود؟ چراپرخاش و تمسخر و دشنام رواج دارد؟ چرا فضای ذهن و فکر ما این‌قدر درگیر چالش‌هاست؟چرا در هر رویدادی اغلب در جستجوی دیگری»های مقصر،‌توطئه‌گر و جنایتکارند؟….

آیا این شرایط عادی است؟ آیا از این وضع گریزی نیست؟

تجارب تاریخ معاصر جهان نشان داده که قدرتِ ملتها نسبت مستقیمیبا هم‌گرایی،‌ وفاق و تاب‌آوری در مقابل تفاوت و اختلاف دارد. اگر جز این باشد،روندها به سوی افزایش تقابل و خشونت پیش خواهد رفت. شرایط امروز جهان، به خصوصخاورمیانه مقتضی حساسیت نسبت به نحوه رفتار با دیگری» است. قرار گرفتن درچرخه خشونت بزرگترین بلای بیشتر کشورهای جهان است. در کشورهای مبتلا به رفتارهایستیزه‌آمیز باید به فکر راههای خروج از چرخه خشونت و مقابله‌جویی بود. چطور می‌توانرفتارهای ستیزه‌آمیز و خشونت‌بار را به رفتارهایی تبدیل کرد که باعث مفاهمه،نوعدوستی و مشارکت شود؟ باید این‌گونه پرسشها را بارها و بارها و در موقعیت‌هایمتفاوت تکرار کرد.

در شرایط ناشی از بحران کرونا از یکدیگر» دوریم و درنزدیک شدن به دیگری» احتیاط می‌کنیم. می‌توانیم این وضع را بهانه‌ای قرار دهیمو به نحوه نسبتی که با دیگران» داریم ژرفتربیندیشیم. دراین صورت شاید وقتی که این شرایط به پایان رسید‌ و دوباره به هم نزدیک شدیم، بادقّت بیشتری به دیگری» بنگریم. نه تنها به جسم دیگری»‌ بلکه به دیگری» با تمامیوجوه و آثارش. از اکنون به این بیندیشیم که چطور می‌توانیم در کنار یکدیگر» زندگیکنیم، ‌در حالی که از خشم و نفرت خالی باشیم. چطور می‌توانیم آرامتر به یکدیگربنگریم؟ چطور می‌توانیم تفاوت و اختلافهای یکدیگر» را برتابیم. چطور می‌توانیمرقابت کنیم اما در دام خشونت نیفتیم؟ چطور می‌توانیم بنویسم و سخن گوییم،‌ امانوشته و سخن‌مان خالی از نفرت باشد و موجب برافروختن و برانگیختن دیگران» نشود؟چطور می‌شود به جامعه ای آرام‌تر، امیدوارتر با همبستگی بیشتر رسید؟

نوروز بزرگترین جشن ملی ما ایرانیان است و ما همراه باتحول در طبیعت،‌ تحول در خویشتن را درخواست می‌کنیم. می‌توانیم سال نو را بادرخواست تحوّل در نحوهٔ نسبت‌مان با دیگران» آغاز کنیم. می‌توانیم برای تقویتمهرورزی و شفقت، با یکدیگر اتفاق کنیم.

ما می‌توانیم یکدیگر» را بیشتر دریابیم.

۲۸ اسفند ۱۳۹۸

علی اصغر مصلح


عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد

از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد

از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور

تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد

ای پیش رو مردی امروز تو برخوردی

ای زاهد فردایی فردات مبارک باد

کفرت همگی دین شد ت همه شیرین شد

حلوا شده‌ای کلی حلوات مبارک باد

در خانقه سینه غوغاست فقیران را

ای سینه بی‌کینه غوغات مبارک باد

این دیده دل دیده اشکی بد و دریا شد

دریاش همی‌گوید دریات مبارک باد

ای عاشق پنهانی آن یار قرینت باد

ای طالب بالایی بالات مبارک باد

ای جان پسندیده جوییده و کوشیده

پرهات بروییده پرهات مبارک باد

"خامش" کن و پنهان کن بازار نکو کردی

کالای عجب بردی کالات مبارک باد


عن علیإبراهیم، عن محمد بن عیسی ، عن بعض اصحابنا، عن أبی الحسن موسی علیه السلام قال:

إنَّاللَّه عزوجل غضب علی الشیعه، فخیَّرنی نفسی أو هُمْ، فوقیتهم واللَّه بنفسی.

 

حضرتموسى بن جعفر الكاظم علیه السلام می فرماید:

هماناخداوند بخاطر گناه شیعه بر آنها غضب کرد و مرا مخیر کرد که عقوبت را من از طرف آنهاتحمل کنم و یا خود آنها عقوبت شوند، بخدا قسم! من آن را به *جان خود* خریدم و شیعیانرا حفظ نمودم.


سلام



به این فکر می کنم که :


اگه آقا از جهش میگند

از چی  دارند می گند؟

امکان این جهش را چی فراهم میکنه ؟



در گذشته این جهش کجاها در تاریخ اتفاق افتاده؟

آیا آینده ای که به سمت ما در حال آمدن است( با فشار خودش را به ما تحمیل می کند ) چه جنسی است که اقتضای جهش دارد؟


باز می پرسم جهش چیست؟

از چه جنس است؟

چه اقتضائاتی دارد؟

در انسانها ، در احوال انسانی جهش چیست؟




کیفیت این چهش و چگونگی ان ؟

توصیفی که انرا جلو جشم بیاورد و بتوانیم انرا ببینیم ( به رویت بیاید)

رب ارنی


چگونه حضوری می طلبد؟

چگونه بودی می خواهد؟

چگونه فهمی لازم دارد؟

در چه عالمی این جهش ممکن می شود؟

با چه زبانی می توان از ان حرف زد؟

برای آشکار شدن این امر از چه زبانی می توان مدد جست؟



سئِلَ الكاظِمُ علیه السلام: 

و أىُّ آیَةٍ أَعظَمُ فى كِتابِ اللّه ِ؟
 فَقالَ:
 
بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ


از امام كاظم علیه السلام پرسیدند:
 كدام‌یك از آیات كتاب خدا بزرگ‌تر است؟
فرمودند : بِسمِ اللّهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ.

(بحارالأنوار، ج ۸۹، ص ۲۳۸)

افکار و سخنان نیچه :
نیچه سخنان و حرفهایی را زدهاست که خلاف آن چیزی است که جامعه و مردم آن را در تبادلات اجتماعی دریافته‌اندالبته اگر سخنان نیچه در باب بحث‌های فلسفی پیچیده بود که در محافل فیلسوفان مطرحمی‌شد شاید جای تعجب نبود لکن او سخنانی بسیار عامیانه را که با فرهنگ مردم و منش‌هایمردم سرستیز داشت بر زبان جاری کرده است او این سخنان را بسیار شاعرانه و قدرتمندگفته است بطوری که تأثیرش را گذاشته و کتابهای او از پر فروش‌ترین کتابها گردیدهاست و اندیشه‌اش به بحث گذاشته می‌شود.
او در مورد سقراط حکیم بزرگیونان و معلم اخلاق گفته است که (سقراط یک سوء تفاهم بود) و همچنین در مورد دینمسیحیت نیز که به طرز افراطی از آموزه‌های اخلاقی سرشار است می‌گوید که (مسیحیت یکسوء تفاهم بود).
در مورد خداوند کهداستایوسکی می‌گوید اگر خداوند نباشد هر کاری مجاز می‌شود نیچه گفته است که (خدامرده است). او در مورد خود گفته است که (من انسان نیستم من دینامیتم).
عقایداخلاقی :
نیچه مدعی است که رانده شدنروحیه دیونیزوسی (یکی از خدایان یونان که مظهر شراب مهمان دوستی و واگذاردن زندگیبود) از سوی روحیه آپولونی (یکی از خدایان یونان که مظهر کرامت و حرمت و با اندیشه‌هاییچون خودت را بشناس و یا از حد و مرزت فراتر نرو) علت انحطاط فرهنگ و تمدن یونانیبوده او معتقد بود که انحطاط فرهنگ یونانی ـ غربی را بهتر از هر جای دیگر می‌تواندر روحیه فلسفی مغرب زمین خواند.
نیچه نخست تحت لوای زرتشتحکیم پارسی با این طرز تفکر مبارزه کرد و چنین گفت زرتشت » را در این رابطهنوشت.او برآمدن انسان جدیدی را که همان (ابر مرد) است اعلام می‌کند۰
نیچه در قبال اخلاق سنتیموضعی کاملاً مخالف اختیار کرد و گفته است که مجموعه اخلاق نیک خواهانه یک سوءتفاهم بود » از نظر او اینکه انسان باید انسانیتش را به معنای تام و تمام در خودمحقق سازد و اینکه رسد آدمی به جایی که به جز خدا نباشد » و اینکه انسان بایداراده و فهم خود را در چارچوب یک زندگی نیک شکوفا کند و در هماهنگی با طبیعت وانسانهای دیگر و خود از عقل و یا از سایر منابع اندیشه مثل وحی کمک بگیرد همه وهمه یک خطای بزرگ است۰ از منظر نیچه انسان زمانی کامل و سعادتمند است که (فراسوینیک و بد) زندگی کنند۰
نیچه اخلاق را از منظرطبقاتی می‌بیند همان گونه که مارکس اقتصاد و جامعه را از این منظر دیده است۰
نیچه اخلاق را نه زایندهفرهنگ جامعه و نه احساسات فرد می‌داند۰ نه نسبی‌گرائی فرهنگی را می‌پذیرد و نهاحساس گرائی را۰
او انسان‌ها را به دو طبقهتقسیم می‌کند طبقه سروران و بردگان که هر کدام از این طبقه اخلاق خاص خود رادارند۰ نزد سروران مفاهیم (نیک ـ بد) همردیف مفاهیم (ادب و بی‌حرمتی) است۰ اینطبقه رفتارها و اخلاقیات که با ترس و یا همدردی مترادف هستند را بد می‌خوانند ورفتار و اخلاق غرورآمیز ـ برتر ـ سرورمابانه ـ خوب هستند۰
این گروه بر توان و قوای خوداعتماد می‌ورزند و درصد ی آرزوها و تمنیات خود بر می‌آیند و بطور طبیعی علیهانسان‌های فرودست خصومت می‌ورزند و فروتنی و گذشت را به مسخره می‌گیرند۰
طبقه بردگان ، اخلاق ،گرایشات و آرزوهای سروران را محکوم می‌کنند۰ در این طبقه همچنان که قدرت و جاه‌طلبیطبقه سروران بد و ضد اخلاق تلقی می‌گردد خصلت‌های بردگان اخلاقی خوب توصیف می‌شوددر حقیقت چون باید از سروران تبعیت کنند و فرمانبردار باشند در نظر آنانفرمانبرداری ، اخلاق خوبی است و غرور اخلاقی بد و همچنین در این رابطه صبر ،مهربانی ، برادری ، هم زیستی ، محبت فضیلت محسوب می شود.
نظام اخلاقی نیچه برآمده ازتصور او از انسان است از اینکه انسان هنگامی به مقام انسانیت نائل می‌شود کهقابلیت‌های انسانی خود را با عقل و اراده محقق سازد از نظر او کاریکاتوری از (ابرمرد)و از زندگی است. از نظر او انسان هنگامی مجال و فرصت شکوفاشدن دارد که بتواند هرگونه مقاومتی را در هم بشکند و از خود ابر مرد بسازد او معتقد است که مراقبت واعمال تحکم بر اراده و فهم (اراده بر قدرت) ، یعنی موتور زندگی را محدود می‌سازد.انسان هنگامی سرور خواهد بود که خود را در دریای جاویدان زندگی در اندازد و با اوپیش رود.
نگاهانتقادی :
نیچه نه تنها خدا را بلکهانسان را نفی کرده است آن هم با تندترین جملات که تاکنون هیچ کس جرئت ابراز آن رانداشت. نه تنها انسان را فاقد بعد می‌دانست بلکه عقل او را مورد انکار قرارداد.
او انسان را حیوانی ددمنشتوصیف می‌کند و چنین است که بسیاری از مخالفان نیچه در فلسفه او زمینه‌هایی برایپرورش افکار مستبدانه و جنون آمیز (رایش سوم) یافته‌اند و غالباً برتری نژادی ژرمن‌هارا با ابر مردی که نیچه از آن سخن گفته مرتبط می‌دانند۰ اما این نیز واقعیت است کهنیچه نژاد آلمانی را نکوهش کرده است.
در فلسفه او پس از نفی خدا وروح انسان دیگر چه چیز باقی می‌ماند ؟ احتمالاً هیچ و همان نیست انگاری که نیچه بهآن رسیده است.
فهم غلط نیچه از دین و خدا وانسان ، (ابرمرد) او را به (ابر امردی) که به نیهیلسم می‌انجامد تبدیل کرده است هرچند برخی این ابرمرد را (رایش سوم) و برخی (داوینچی) می‌دانند.
مقایسهنظام اخلاقی نیچه :
در صورتی که نظام اخلاقینیچه را با نظام اخلاق دینی مقایسه کنیم به نتایج جالب توجه می‌رسیم.۰ ابر مردنیچه را با لباس مذهب و دین در نظام اخلاق دینی فراوان داریم. در حالیکه نیچه بهبیراهه می‌رود و بدنبال آن در نظام غیر دینی و حتی ضد دینی است.
البته منصور حلاج عارف بزرگقرن سوم از دیدگاه مارکسیست‌ها ابرمردی است که از (خودآئی) به (خدائی) رسیده است وخود را خدا می‌داند البته شطحیات او نیز مترادف با سخنان نیچه است.
اما در مکتـب اسلام حضرت علی(ع) انسان کاملـی است و مترادف ابر مرد » . او کسی است که براساس آرزوی نیچهفراتر از نیک و بد می‌اندیشید. او کسی است که در نماز خود انگشتری یادگار رسول خدارا به گدا می‌دهد و در جنگ صفین بر علیه آنان که قرآن را سرنیزه می‌کند و قرآن رابه داوری می‌طلبد به یاران خود می‌گوید : که قرآن ناطق منم ، اینها پاورق پاره‌ایبیش نیستند و در جنگ خندق در نبرد تن به تن با عمر بن عبدود وقتی که خواست سر اورا از تن جدا کند و او آب دهان انداخت لحظه‌ای درنگ کرد که مباداً این کشتن او ازسر انتقام و هوای نفس باشد.از این نمونه‌ها در مکتب اسلام فراوان هستند اما ماحصلکلام اینکه بنظر می‌رسد که ابر مرد نیچه همان انسان خلیفه الله مکاتب دینی باشد.
نتیجه :
با بررسی افکار نیچه مشخص می‌گرددکه او بدنبال الگوئی از انسان است که ابر مرد باشد و فراتر از نیک و بد بیندیشد :حضرت علی (ع) می‌فرماید که برخی خدا را به طمع بهشت عبادت می‌کنند و این عبادتتاجران است و برخی به خاطر ترس از جهنم عبادت می‌کنند که این عبادت بردگان است منخدا را بخاطر محبت او و بخاطر خداوندی او عبادت می‌کنم. آیا مصداق این سخناناندیشیدن فراتر از نیک و بد نیست ؟
اما اینکه نیچه چرا بدنیالالگوی خود در نظام غیر دینی و ضد دین جستجو می‌کند ؟ مسئولیت فیلسوفان و معتقدانبه وحدانیت خداوند و معتقدان نظام‌ها دینی را سنگین‌تر می‌کند.
آیا این نظام‌ها در گسترشافکار فلسفی خود کاستی داشته‌اند ؟ آیا نیچه با این افکار و این نظام‌ها و اینشخصیت‌های دینی آشنا بوده است ؟
اینها همه پرسش‌هایی است کهمتفکران اسلامی را به تلاشی دو چندان در اشاعه مبانی فلسفی و اخلاقی دین نه بهعنوان گفتگوی تمدن‌ها و نه به عنوان گفتگوی ادیان بلکه به عنوان (گفتگوی اخلاق‌ها)برای یافتن منشور تفاهم ملل تحریک می‌نماید.

منابع : کتاب چنین گفت زرتشت ـداوری اخلاقی ـ ترجمه دکتر احمدعلی حیدری ـ مقاله‌های اینترنت
رحمتاله علیرحیمی
دانشجویکارشناسی ارشد رشته اخلاق
دانشکدهمجازی فرهنگ و معارف اسلامی – قم

منبع :بانک مقالات فارسی

هنرچـ ـ ژ


ساحر می داند- در آینده - چه می شود
اما در معجزه نمیداند- در آینده -چه می شود


آینده آن چیزی است که  پیش می آید 
محقق می شود
مدیریت نمی شود



اینجاست که سحر به برنامه ریزی شبیه می شود
و فکر به معجزه تشبه می کند


کن لما لا ترجوا ارجی بما ترجوا(حضرت موسی علی نبینا و اله و علیه السلام)

  • و اعلم أنك إذا تصفحت أخبار أئمة أهل البیت حق التصفح، فی موارد العام و الخاص و المطلق و المقید من القرآن وجدتها كثیرا ما تستفید من العام حكما، و من الخاص أعنی العام مع المخصص حكما آخر، فمن العام مثلا الاستحباب كما هو الغالب و من الخاص الوجوب، و كذلك الحال فی الكراهة و الحرمة، و على هذا القیاس. و هذا أحد أصول مفاتیح التفسیر فی الأخبار المنقولة عنهم، و علیه مدار جم غفیر من أحادیثهم. 
و من هنا یمكنك أن تستخرج منها فی المعارف القرآنیة قاعدتین: 
إحداهما: أن كل جملة وحدها، و هی مع كل قید من قیودها تحكی عن حقیقة ثابتة من الحقائق أو حكم ثابت من الأحكام كقوله تعالى: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ»: الأنعام- 91، ففیه معان أربع: الأول: قُلِ اللَّهُ‌، و الثانی: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ‌، و الثالث: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ‌، و الرابع: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ‌. و اعتبر نظیر ذلك فی كل ما یمكن. 
و الثانیة: أن القصتین أو المعنیین إذا اشتركا فی جملة أو نحوها، فهما راجعان إلى مرجع واحد. و هذان سران تحتهما أسرار و الله الهادی.
*المیزان فی تفسیر القرآن، ج‌1، ص: 260

ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

 مشهورات مانع دیدن است و مانع تفکر


n      چرا مشهورات  را بپذیریم؟


انقدر "فشار" می آورند که  مشهورات را بپذیرند


اون کسانی که با" بچه بازی"  جلو می روند تن به این امور مشهور نمی دهند  یعنی شانس ( امکان)  رد شدن از این ها را دارند


اما  اون کسانی که دیسیپلین و  ادم مهمی شدن و اینها جلو چشم شان می آید  

ناخواسته مشهورات دامن گیرشان بلکه گلوگیرشانمی شود


:ادمهائی که مشهورات را می خواهند به چالشبکشند

- که بدون مشهورات می شود آموخت زندگی کرد و .


( چون در احساس و  بی قرا رآمدن فضای  تاریخی جدیدی هستند)

 

می گویندولش کن


ولش کن


رخ دادی است که همه را تغییر داده


دوره" بی قراری" دیگه حرف مشهور فایده ندارد


= حرفشان ( اینها که مشهورات را می گویند ولش کنبدون اینها هم می شود رفت ) حرف  شان شنیدهمیشه



جوهر چیست و طرز تهیه اصلی آن به چه صورت میباشد

جوهر یکی از سوالاتی که اینروزها زیاد پرسیده مشه در مورد

جوهر است. جوهر محلولی ترکیبی است

که از ترکیب زعفران و گلاب و مسک سفید اصل که از بخورات بسیار

کمیاب است درست میشه گه بشرح زیر میباشد.

جوهر
جوهر

طرز تهیه جوهر :

ابتدا کمی گلاب را در یک استکان ریخته به اندازه مصرف و در
فریزر قرار دهید تا یخ بزنه و پس از آن به مقداری که خوب گلاب
رنگ بگیره روی اون زعفران را بدون اینکه خورد کنید میریزید
و در یخچال قرار میدهید که یخ گلاب به همراه زعفران در یخچال
آب بشه .

در ادامه کار:

بعد از گذشت یک شب که خوب زعفران رنگ خود را
پس داد یک سرنگ برمیدارید و سر سرنگ را درون پنبه یک گوش
پاک کن میکنید و در درون مایع زعفران قرار میدهید و مایع رنگی
جوهر  را به درون سرنگ میکشید که بجای گوش پاک کن از فیلتر سالم
یک سیگار باریک هم میتوانید استفاده کنید که استفاده از گوش
پاک کن و فیلتر سیگار برای این است که محلول بدون اضافات از
درون استکان کشیده شود و راه سوزن سرنگ بسته نشه. بعد
میتوانید محلول را در درون شیشه پنسیلین مصرف شده یا شیشه
کوچک مشابه بریزید و کمی مسک سفید به آن اضافه کنید و مسک عطر
خاصی به محلول میده. و باز پس از گذشت یک روز یکبار دیگه
مرحله تصویه را میتوانید تکرار کنید و جوهر را در شیشه ریخته و در یخچال نگهداری کنید.
و توجه داشته باشید که هیچوقت محلول را در هوای آزاد رار ندهید مگر ساعتی که از اون
میخواهید استفاده کنید چون گرما باعث کپک زدن و از دست دادن رنگ محلول میشه
و در نهایت فاسد میشه و  روی شیشه را رنگ بزنید و یا از شیشه های رنگی استفاده کنید
اگر محلول را به مدت بیش از یکهفته میخواهید نگهداری کنید.
از این محلول میتوان برای دعاهای جلب محبت و ابطال سحر قوی و دعای بحتگشایی و همه دعاهای خیراستفاده نمود.
بهتره در فریزر نگهداری بشه تا در یخچال. و دوستانی هم که به مسک اصلی نیاز
دارند میتوانند در تلگرام برای سفارش به من پیام بدهند.

کپی برداری بدون ذکر منبع و وبسایت حرام است

این هم ادرس:

https://mohebban66.ir/


شما در جایی اشاره کرده‌اید که فیلسوفان مسلمان با فلسفه یونانی گفت‌وگو کرده‌اند. آیا این گفت‌وگو در موقعیتی برابر بوده یا اینکه در ذیل فلسفه غرب قرار گرفته است؟

مقصودم از گفتگو و هم سخنی این بوده است که فیلسوفان جهان اسلام گرچه از یونانیان درس‌ ها آموختند اما به صرف آموخته ‌ها اکتفا نکردند بلکه خود صاحب‌نظر بودند و می توانستند با فیلسوفان یونانی بحث‌ ها داشته باشند. از موقعیت برابر یا نابرابر نمی‌ توان چیزی گفت زیرا فلسفه یونان بعد از هزار سال تحمل غربت به نیاکان ما رسیده و جایی در جهان اسلام پیدا کرده بود. فیلسوفان ما متون یونانیان را فهم و تفسیر می­‌کردند و گفتگویشان با متن ها بود.


فیلسوفان ما انسان را عالم صغیر و داننده و شناسنده موجودات و نیوشای سخن حق می‌ دانستند. آدمی با خرد خود می شناسد و عمل می کند و با روح و جان خود، عشق می ‌ورزد. فلسفه گزارش این شناخت و عمل و عشق ورزیدن است.

 در قدیم فلسفه گرچه به نظری و عملی و هر یک از آنها به شعبه‌ هایی تقسیم می شده است، فلسفه دین و فلسفه علم و فلسفه تکنیک و فلسفه تعلیم و تربیت و فلسفه ت و فلسفه فرهنگ و فلسفه تاریخ اگر بوده از کل فلسفه جدا نبوده است. فیلسوفان قدیم در باب تاریخ و تربیت و فرهنگ و ت و علم و عمل بحث داشته‌‌اند اما تا دو قرن پیش فلسفه به شعبه‌هایی مثل فلسفه علم و فلسفه تاریخ و . تقسیم نشده بود.

 در آثار افلاطون پرسش­‌هایی مثل دین چیست، ادراک چیست، ت چیست، تربیت چیست، عدالت چیست و . مطرح شده است اما همه اینها در ذیل یک فلسفه قرار دارند.

 در دوران جدید از آن جهت که اموری مثل دین و ت و فرهنگ و علم و تکنولوژی و تاریخ به عنوان جلوه‌­های نمایان وجود پدیدار شده­‌اند بحث خاص تفصیلی درباره آنها به نحوی استقلال پیدا کرده است. نه اینکه بر حسب اتفاق چیزی به نظر این یا آن فیلسوف رسیده باشد یا کسی به اقتضای مصلحتی تصمیم گرفته باشد به فلسفه علم یا فلسفه دین و فلسفه تاریخ تأسی کند.

تعبیر فلسفه مضاف هم تعبیر دقیقی نیست زیرا فلسفه به چیزی اضافه نمی شود 

و اگر مثلاً در فلسفه تاریخ در ظاهر اضافه می بینیم، اضافه اشراقیه است. فلسفه علم ظهور ماهیت و شرایط و امکان­‌های علم است نه اینکه فلسفه به علم اضافه شده باشد و بالاخره فلسفه را به قصد بهره برداری نمی‌ سازند و نمی توان ساخت.

 فلسفه ما را به طرح کلی جهان متوجه می‌ کند اما طرح مهندسی برای ساختن جهان نیست.



ما باید با فلسفه جدید و معاصر آشنا شویم زیرا با جهان کنونی سر و کار داریم.
 مهم اینست که بتوانیم این فلسفه ها را به درستی دریابیم و بدانیم که چه جایگاهی می‌ توانند در تاریخ ما داشته باشند.
 تجدد که آمد ریشه پیوند ما با گذشته را سست کرد و ما را در آشوب میان دو جهان قرار داد. 
اکنون هم از فلسفه قدیم خودمان و هم از فلسفه جدید باید مدد بگیریم که به جهان خودمان نظم و سامان بدهیم. 
فلسفه ها به صورتی که در کتاب ها آمده است مستقیماً به ما کمکی نمی‌کنند بلکه باید از آنها برای تفکر کمک گرفت. 
ما با تفکر خودمان می‌‌توانیم به زندگیمان نظم بدهیم.

ما به هر جا بخواهیم برویم باید جایگاه کنونی خود را بشناسیم زیرا راه ما از اینجا شروع می شود.
 من هم کوشیده‌ ام بدانم که در چه عالمی به سر می ‌بریم و اصول حاکم بر این جهان چیست. 
ما با تجدد سر و کار داریم. 
آیا می‌ توانیم در این سر و کار داشتن بدون اینکه بدانیم تجدد چیست، آزادی عمل داشته باشیم؟

یا ت دانش است و نسبتی با حقیقت دارد و یا تنها یک فن است؟ مطابق تفکیک دوآلیستی تئوریا از پراگما که ریشه‌ای یونانی دارد، ت متعلق به حکمت عملی و بنابراین مربوط به حوزه‌ی پراگما است. در چنین تصویری، دانش ت نمی‌تواند ساحت آشکارگی حقیقت باشد؛ بدین‌گونه، سپهر ی، سپهر اجماع و خطابه‌های اقناعی خواهد بود. در مقابل این دیدگاه مبتنی بر متافیزیک و ریطوریقا، حکمای الهی در ایران ت را متعلق معرفت و حکمت می‌دانند. بنابراین کشف حقیقت ت به‌مثابه تدبیر منزلِ دنیایی، معطوف به حضور و آشکارگی وجود است. در این اثر، ما به بررسی اندیشه‌ی ی عرفا و حکمای الهی در باب ت می‌پردازیم که در پی کشف حقیقتِ ت‌اند.

جملهمشهور غرب غروب حقیقت است” هم برای شماست؟

شاید؛ شاید گفته باشم.این قبیل جملات را اگر شاعرانه تلقی کنید معنایشان متفاوت از حالتی است که جملهخبریِ علمی تلقی شوند. معمولا هم جمله خبریِ علمی تلقی می‌شوند. یعنی غرب غروبحقیقت است” را به این معنا می‌گیرند که پاکستان و هند وضع خیلی خوبی دارند چون درشرق جغرافیایی قرار دارند ولی کانادا وضع بسیار بدی دارد چون در غرب جغرافیاییقرار گرفته است. اما معنای این جمله چیز دیگری است. خورشید را نمی‌توان نگاه کرد.ماه دیدنی است. نور ماه همان نور خورشید است. خورشید منیر است و ماه مستنیر. اگرخورشید را حقیقت در نظر بگیرید، آن وقت باید گفت با غروب خورشید است که ماه می‌تواندطلوع کند. غیاب و غروب خورشید، طلوع ماه است. اوحدالدین کرمانی می‌گفت من در تشتآب نور ماه را می‌بینم. به او گفتند اگر دمل بر قفا نداری، ماه را در آسمان ببین.ما ماه را در آب می‌بینیم و می‌گوییم غرب پدرسوخته و فلان و فلان است؛ بنابراینرضا داوری هم که می‌گوید غرب غروب حقیقت است، پس حرفش این است که غرب پدرسوخته وفلان است! کسی که ماه را در تشت می‌بیند، حق ندارد به کسی که ماه را در آسمان می‌بیند،بگوید تو چرا خورشید را نمی‌بینی. من این نکات را آن موقع توضیح نمی‌دادم. البتهاز همان سال ۱۳۵۸ می‌گفتم فکر نکنید که من می‌خواهم بروم پاکستان یا افغانستانزندگی کنم. می‌گفتم اگر من مخیر شوم که بروم پاکستان یا کانادا، می‌روم کانادازندگی می‌کنم؛ اما توضیح نمی‌دادم که مقصود چیست و وضع عالم و نسبت‌ها چیست. این‌هاچیزهایی است که آدم به تدریج که پیر می‌شود، به ضرورت آن پی می‌برد.

 

شما(سروش)ادیب و دانشمندید، شهرت دارید، خوش‌بیان و خطیب هستید، البته از ت و فلسفهاصلا سر در نمی‌آورید؛ ادیب هستید، و چون ادیب هستید می‌توانید عرفان را با فلسفهتحلیلی جمع بکنید، اگر غیر از ادیب بودید، اگر وارد عالم فلسفه می‌شدید، می‌فهمیدیدکه عرفان را نمی‌شود با فلسفه تحلیلی جمع کرد.

 



 

شنبه, 01 شهریور 1399 


اول شهریور روز بزرگداشت بوعلی سینای بزرگ و روز پزشکان است. پزشکان درست فکر کرده اند که روز بوعلی را روز خود دانسته اند. همین که کتاب قانون او دومین کتابی است که در اروپا چاپ شد، گواه عظمت مقام و اعتبار کتاب قانون و صاحب آن است. اروپاییان این کتاب را بر آثار جالینوس و بسیاری دیگر از بزرگان پزشکی مقدم داشته اند. کتاب قانون گرچه به اعتبار عدد صفحات و فصول مفصل می نماید در نظر نویسنده بزرگش حاوی حداقل لازم» مطالبی است که یک پزشک باید بداند. ابن سینا در مقدمه کتاب نوشته است که کوشش دیگری در این زمینه در پیش دارد که اگر اجل به او مهلت دهد و سرنوشت یاری اش کند آن را انجام خواهد داد. کتاب قانون خیلی زود کتاب درسی پزشکی شد و شرح های بسیار بر آن نوشتند. به زبان لاتینی هم ترجمه شد و در مدارس اروپا آن را تدریس کردند.

بوعلی سینا هم طبیب بزرگ است و هم فیلسوف بزرگ. تا زمان جدید، پزشکان بزرگ همه فیلسوف بودند و فیلسوفان اگر نه همه، غالبا پزشکی می دانستند. فیلسوفان بزرگی مثل بوعلی و بعضی از اخلاف او به شغل پزشکی نیز مشغول بوده اند. در اینکه فلسفه به پزشکی مدد رسانده است و می رساند لااقل در نظر نویسنده این سطور تردیدی وجود ندارد. اما فلسفه هم از پزشکی بهره ها برده است و می تواند بهره ببرد.

شاید یکی از مزایای کتاب قانون بوعلی این بوده است که آن را بر وفق نظم منطقی و فلسفی خاص ترتیب داده و کلیات و جزییات را در هم نیامیخته و هر یک را در جای خود آورده است. پزشکان و فیلسوفان قرابت های بسیار دارند و متاسفانه ما که در دو قرن اخیر کمتر به علم و روابط علوم و جایگاه هر یک اندیشیده ایم به این قبیل معانی اهمیت نداده ایم. اینکه پزشکان را حکیم می خوانده اند و اهل فلسفه تا این اواخر پزشکی می دانسته اند می تواند موید این قرابت باشد. با توجه به نکته ای که گفته شد از مدتی پیش به این فکر افتاده ام که مقاله ای بنویسم و قرابت میان فلسفه و پزشکی و مقام و جایگاه این علم را در میان علوم و در جامعه بشری نشان دهم. البته این کار آسان نیست و لازمه اش داشتن اطلاعاتی است که متاسفانه از آنها بهره کافی ندارم. آنچه اکنون می توان گفت این است که فلسفه و پزشکی در جان ابن سینا با هم جمع شده بود تا آنجا که می توان گفت به نظر او فلسفه و پزشکی هر دو علم درمان اند. یکی علم درمان بیماری های مردم بیمار است و دیگر علم درمان دردهای اجتماع و زندگی عمومی. اگر او کتاب بزرگ فلسفه خود را شفا نامید و به کتاب پزشکی اش نام قانون داد وجهش اعتقاد به قرابت فلسفه و پزشکی بود.

·                  ما اکنون چه نسبتی با ابن سینا داریم؟

به وجود او افتخار می کنیم و آثارش را کم و بیش در اینجا و آنجا می آموزیم. ما ابن سینا را بزرگ می دانیم اما کمتر به جایگاه و مقام تاریخی او می اندیشیم و از او درس تفکر می گیریم. ابن سینایی که ما می شناسیم ابن سینای قانون و شفا و تاحدودی اشارات است. اما نمی دانیم ابن سینای منطق المشرقیین و دیگر آثار گمشده اش چه می گفته و می اندیشیده است؟ ابن سینا کتاب شفا را کتاب درسی و شرح آرا مشاییان و نه مجموعه آرا خود دانسته است. کتاب اشارات هم چندان موجز است که باید مطالب بین السطور آن را خواند و نمی دانیم شارحان این مطالب را خوانده اند یا نه. نوشته های تمثیلی اش هم تا این اواخر چندان مورد اعتنا نبوده است. حتی به دانشنامه علایی اش هم چنانکه باید اعتنا نکرده ایم. فیلسوف در این کتاب زبان فارسی را با فلسفه آشنا کرده و به فلسفه زبان فارسی آموخته است. نکته مهم دیگر اینکه وقتی به مقام ابن سینا در فلسفه فکر می کنیم باید نسبت او و فارابی را در نظر آوریم. فارابی موسس فلسفه اسلامی است، اما همه ابن سینا را شیخ الرییس و بزرگ فیلسوفان می دانند. شیخ الرییس به فارابی احترام می گذاشت و هرگز درصدد رد نظرهای او برنیامد اما در ترتیبی که به فلسفه داد در آرا فارابی نیز تعدیل هایی پدید آورد و شاید با این تعدیل ها بود که فلسفه توانست در تاریخ دوره اسلامی دوام بیاورد، بی آنکه از طرح کلی فارابی منصرف شود. به عبارت دیگر، ابن سینا هم مطالب فارابی را نظم و تفصیل داد و هم نظرها و مسایل را در جای مناسب خود نشاند و هم خردمندانه به امکان های جهان اسلامی زمان خود نظر کرد و نسبت میان دین و ت را چنان دریافت که ت نه صرف ت مدنی بلکه ت کشور و سرزمینی بزرگ باشد. او راهی را که فارابی در نظر آورده بود چنان د کرد که اخلافش توانسته اند آن را بی زحمت بسیار بپیمایند و در منزل های این راه بود که فلسفه اشراق و مشا و عرفان و کلام با هم جمع شدندرضا داوری اردکانی»


.آنجا نشان دادم که مجموعه‌این تفکرات مولوی و اکهارت و هایدگر، تفکرات عرفانی است و فلسفی نیست. 

گادامر که این حرف‌هایم را خوانده بود به من گفت درست می‌گویی؛ من سی سال است که دارم می‌گویم این استاد عزیز من هایدگر، عارف است ولی کسی قبول نمی‌کند. تو اولین بار است که این را نوشته‌ای.

عجیب است که اینجا هم آقای آیت‌اللهی و داوری اردکانی و دینانی هم این را قبول داشتند و یک‌بار به من گفتند که بله ما به همین دلیل هایدگر را قبول داریم که عارف است.

من گفتم من که می‌گویم هایدگر عارف است، دارم او را رد می‌کنم و نقد می‌کنم که مشی فلسفی راسیونل (عقل‌گرای) آلمان دارد به‌وسیله هایدگر منحرف می‌شود



                                                                                         •••

البته گزین‌گویه‌هانوعی ذهنیت گله‌وار را نیز در خود دارند. از حکمت‌های ادبی سومر و مصر تاکنون،گزین‌گویه‌ها نیروی خود را مدیون گلچین‌هایی بودند که مردم جامعه گرد آورده بودند.هر گزین‌گویه ممکن است به بهترین شکل، آن‌گونه که شلگل مدعی است، کمالی در خودباشد»، اما همچنین به نقطه‌ای در شبکه‌ای تبدیل می‌شود که اغلب فراسوی مرزهای ملیمی‌رود، و در عین‌حال می‌تواند شهرت و اعتبار خود را هم دائماً گسترش دهد. ‌این‌گونهاست که بهترین گزین‌گویه‌های مدرن هرگز به‌منزلۀ جمله‌ای تکین نوشته نشده‌اند،بلکه نویسندگانِ این سبک، از فرانسوا دو لا روشفوکو۷ و گوته تا جرج کریستوف لیختن‌برگ، پاسکال ونیچه، دفترچه‌های بسیاری داشته‌اند، پر از گزین‌گویه‌هایی که اغلب در به پایانرساندن آن به دردسر ‌افتادند.

لذا با آنکه گزین‌گویهممکن است نوعی جوجه‌تیغی هژمونیک تلقی شود، مجموعه‌ای از گزین‌گویه‌ها بیشتر بهشمار زیادی از روباه‌های کوچک و زیرک شبیه‌اند.

از لحاظ ریشه‌شناختی،گزین‌گویه(aphorism) ترکیبی است از پیشوندیونانی apoبه معنای از، دور از»وhorizein به معنای بستن و محدودکردن». اصطلاح افق(horizon) که با این واژۀ یونانیهم‌ریشه است، در لغت‌نامۀ وبستر چنین توصیف شده است:

الف. پیوند ظاهریِ زمین وآسمان
ب. دایره بزرگی بر کرهآسمانی که از تقاطع کره آسمانی و صفحه‌ای مماس با سطح زمین، از چشم‌انداز ناظر،شکل می‌گیرد.

رسیدن به افق همیشهناممکن است؛ چراکه افق همواره به‌شکلی محتوم و ذاتی عقب می‌نشیند. افق به‌مثابۀموضع استعلایی، همچون خطی است بدون آغاز و انجام که مرز میان دیدنی و نادیدنی راتعیین می‌کند.

گزین‌گویه‌ها نحوۀ بیانخاصی دارند، محدوده‌ها را معین می‌سازند و معنای خود را بنا می‌نهند. هر تعریفمطلوب از محدوده و بیرون و درونْ خودآگاه است؛ همچنانکه تعریف یک چیزْ در نهایتمحدود ساختن آن است. انحنای زمین، مانند فرمِ اندیشه، به‌معنای این است که هموارهمحدوده‌ای پیش روی ما حضور دارد. گزین‌گویه در این بستر معنایی، از تناهی ما نشاندارد که پیوسته در برابر افقی گریزان ایستاده‌ایم. بر این اساس، اندیشه در فرارویاز افق زمان ناتوان است.

ما در دوره‌های پرآشوبو دشوار ممکن است توان تمرکز بر متن‌های پرحجم و سنگین را نداشته باشیم. متونیهمچون این یا آن۸، اثر درخشان کگور، این فیلسوف پاره‌گفتارها،که در دو مجلد قطور و ۱۲۰۰ صفحه‌ای در دانشگاه پرینستون ترجمه شده استپدیدارشناسی روح هگل که ۶۰۰ صفحه است، جمهوری افلاطوننیز ۵۰۰ و نقدهای سه‌گانه کانت در مجموع ۲۴۰۰ صفحه است. میشل فوکو نیز کتاب‌هایحجیمی را به نگارش درآورده که زایش کلینیک، تنبیه و مجازات، نظماشیا و دیرینه‌‌شناسی دانش از آن جمله‌اند. او در سال‌هایپایانی عمر خود به ژانر کوتاه‌تری روی آورد که در عصر باستان هاپونماتا۹ خوانده می‌شد. نمونه‌هایی از این شیوه را درگفتار رواقیان، اپیکوریان و عیسی (ع) می‌توان یافت. او در خود نویسی»۱۰ دربارۀ سبک واگویه» می‌نویسد:

در این دوران، فرهنگی درکار بوده که می‌توان با نام نوشتار شخصی» از آن یاد کرد: یادداشت‌برداری ازخوانده‌ها، گفتگوها و تأملاتی که شخص شنیده، داشته یا به کار گرفته است؛ یادداشت‌نویسیدربارۀ این یا آن موضوع مهم (آنچه در یونان واگویه خوانده می‌شد) که با گذر زمانبارها خوانده می‌شود تا محتوای آن دوباره در دسترس قرار گیرد.

بر این اساس، پروای خودداشتن، به معنای تفکر دربارۀ گزین‌گویه‌ها و اندیشیدنی گزین‌گویانه است.

نیچه در حکمت شادان»نوشته است:

ما از آن‌ها نیستیم کهتنها از میان کتاب‌ها و در پی برانگیخته شدن با آن‌ها می‌اندیشند. عادت ما این استکه خارج از خانه بیندیشیم؛ در راه رفتن، بالا پریدن، صعودکردن، رقصیدن. و ترجیحاًدر کوه‌هایی تنها یا در نزدیکی دریا؛ جایی که حتی مسیرها نیز اندیشه‌برانگیزند.

 

 

?????!!!در عصر همه‌گیری کووید-۱۹ و گرفتاری انسانی، بسیاری از ما در خانهحبس شده‌ایم. آیا گزین‌گویه‌ای خوش‌ساخت، ملایم و لطیف دقیقاً همان چیزی نیست کهراه می‌رود، می‌جهد، صعود می‌کند و می‌رقصد؟ شاید با خواندن گزین‌گویه‌های بیشتر،و سرودن گزین‌گویه‌های خودمان، بتوانیم هنر زیستن در این عصر تاریک را تقویت کنیم.اما از همه این‌ها گذشته، واقعا چه کسی در گردش بیرونِ خانه هگل می‌خواند؟؟؟؟؟!!!!!!!

 ؟؟؟؟؟؟؟؟؟



                                                                                         •••

دیالکتیک فلسفه و گزیده‌گوییدر آلمان سدۀ نوزدهم به اوج خود رسید. پس از کانت، متفکرانی همچون فردریش شلگل،آرتور شوپنهاور، سورن کگور و نیچه از قالب کوتاه‌نویسی بهره گرفتند تا با پرسشِچگونه فلسفه ورزیدن» دست و پنجه نرم کنند، بدون آنکه بر نظام‌های فلسفی تکیهکنند. رمانتیک‌ها عاشق ویرانه‌ها، آثار ناتمام و سایه‌ها بودند؛ مانند نقاشی‌هایکاسپر دیوید فردریش، سمفونی ناتمام شوبرت یا توجه وسواس‌گونه به عصر کلاسیک. اینآیین گزیده‌گویی در حقیقت واکنشی به خواست بی‌پایان کانتی برای نظام‌سازی بود.رمانتیک‌ها در تقابل با شیوه‌های متداول برای بازنمود دانش استعلایی، بر این نکتهتأکید داشتند که تنها راه برای چنین بازنمودی، حرکت در مسیر امر جزئی است.بنابراین نسبت میان تفکر گزین‌گویانه و سیستماتیک، از دید آن‌ها همان نسبت میانامر خُرد (جزئی) و کلان (کلی) است.

مجله آلمانی داسآتینیوم۴ در مجموعه‌ای از مقالات، نقدها، گفتگوها ومانیفست‌های گیج‌کننده، در فاصلۀ سال‌های ۱۷۹۸ تا ۱۸۰۰، رمانتیسیسم را به‌منزلۀواکنش زیباشناختیِ یکپارچه و جایگزینی فلسفی برای ایدئالیسم بنا نهاد. پاره‌گفتارهایاین مجله از یک سو هر فرد را به‌مثابۀ یک نظام، یا حداقل در حد یک روح یا بذر»قلمداد کردند و از سوی دیگر، هر گفتگو» را زنجیره یا حلقه‌ای از پاره‌گفته‌ها»دانستند که داشتن یک نظام و نداشتن آن» را به یکسان برای روح مرگبار» می‌سازد وآمیختن این دو را پیشنهاد می‌کند.

نیچه به عنوان یکی ازآخرین متفکران این شیوۀ تفکرِ رمانتیک در غروب بت‌ها می‌نویسد:

من به همۀ سیستم‌سازانبدگمانم و از ایشان روی‌گردان. خواست سیستم‌سازی خلاف درست‌کرداری‌ست . گزین‌گویی،نغزگویی، که من نخستین استاد آن در میان آلمانیان‌ام، همان فرم‌های جاودانگی»‌اند؛بلندپروازی من آن است که در ده جمله چیزی را بگویم که کسی دیگر در یک کتاب می‌گوید؛که کسی در یک کتاب هم نمی‌گوید.۵

دوران آغازینِ زندگیفکری نیچه در مقامِ متخصصِ متون کلاسیک، به گرد‌آوردن پاره‌گفتارهای متفکراننخستین یونان گذشت و بر اساس همین دانش قابل توجه بود که در ۱۸۶۹، زمانی که ۲۴ سالسن داشت، به مرتبۀ استادی در فیلولوژی یونانی در دانشگاه بازل دست یافت.

 

زمانی که نیچه در اواخر ۱۸۷۰ شغل دانشگاهی خودرا در پژوهش‌های کلاسیک ترک کرد، متن‌شناسی گزین‌گویه‌ها در نگاه او به فلسفۀ گزین‌گویهبدل شد. به‌این‌ترتیب، او به جای مطالعۀ گزین‌گویه‌ها، خلق آن‌ها را به قلم خود درپیش گرفت. نیچه در بارورترین بخش از حیات خود، میان دو اثر انسانی، زیاده‌انسانی (۱۸۷۸) و آنک انسان (۱۸۸۸)، هزاران هزار پاره‌گفتارو گزین‌گویۀ نغز تصنیف کرد و این سبک گزین‌گویانه رفته‌رفته به شیوۀ مطلوب نیچهبدل شد. چنانکه پیامبر چنین گفت زرتشت با زبانی سخن می‌گوید کهیادآور سبک معماگونه و دیونیسوسی در ادب حکیمانۀ یونان است.

در واقع فرم ادبی مبتنیبر گزین‌گویی شیوه‌ای بود که نیچه در آن به خوانندگان خود می‌آموخت که نظریه یاچشم‌انداز خاص نیچه‌ای را بی‌چون‌و‌چرا نپذیرند، بلکه فلسفۀ زندگیِ اختصاصی خود رابیافرینند. او در این رابطه می‌نویسد: در کتاب‌های گزین‌گویانه، مانند نوشته‌هایمن، شمار زیادی عبارات فراموش‌شده و زنجیره‌‌های فکری در میان گزین‌گویه‌های کوتاهپنهان است». معنای این سخن آن است که نیچه بنا ندارد لقمه را جویده و در دهانخواننده بگذارد. روش او چیزی از گونۀ گفتار هراکلیتوسی است؛ سخنانی جهنده و سخت وکوتاه، پندهایی پیش‌گویانه و تیرهایی که به قلب خوانندگان می‌نشیند تا عادات فکریآن‌ها را بر هم بریزد و از میان بردارد. خوانندگان در برابر متون او باید کاربیشتری انجام دهند و آنچه را میان و پس پشت» واژگان تیز و برّان او پنهان است،جست‌وجو کنند. نیچه در یکی از همین بینش‌های شکافنده در غروب بت‌ها می‌نویسد:

دربارۀ چیزی واژۀ کافیداریم که آن را دیگر از سر گذرانده باشیم. گفتاری نیست که ذره‌ای خوارشماری در آننباشد . گوینده همین که زبان باز کرد خود را عامّی کرده است.

نیچه می‌خواهد ما را بهتفکر دربارۀ پیوند سست میان افکار درونی، سخن و نوشتار برانگیزد. تولید اندیشه، یاهمان حرکت از ایده‌های ذهنی به سوی ایده‌های بیان‌شده در نوشتار، هرگز بی‌خلل صورتنمی‌گیرد و همیشه نوعی مسئلۀ وفاداری در انتقال از ایده ذهنی به متن در کار است.از این رو است که درونی‌ترین اندیشه‌های ما به چنگ زبان نمی‌آیند و گزین‌گویهحقیقی در واقع ورای واژگان است. به بیان ظریف شلگل:

پاره‌گفتار باید همچون یکاثر هنری به طور کامل از جهان پیرامون خود ایزوله و همچون خارپشت خودبسنده باشد.

این مقایسه میان خارپشتو گزین‌گویه به هیچ روی امری تصادفی نیست، چراکه نمونه‌های دیگری از ارجاع به اینجانور، از جمله در پاره‌گفتار آرخیلوخوس۶، یافتنی است. همان تمثیلی که آیزایا برلینبعدتر آن را این گونه به ما شناساند:

روباه چیزهای بسیاری می‌داند،حال آنکه خارپشت تنها یک چیز می‌داند.

گرچه گزین‌گویه درتعریف خود نوعی بیان موجز است، تقریباً همیشه در روندی مداوم از تکرارهای بی‌شمار،تکثیر می‌شود. گزین‌گویه همچون خارپشت، بنا به ماهیت خود، جانوری منزوی است، اما

ما از آن‌ها نیستیم که تنها ازمیان کتاب‌ها و در پی برانگیخته شدن با آن‌ها می‌اندیشند. عادت ما این است که خارجاز خانه بیندیشیم

میلِاو به از ریشه درآوردن هر نوع درازگویی است، میلی نه‌چندان پنهان برای نابودیهمسایه، به نحوی که قدرتِ انحصاری‌اش به بالاترین حد برسد.

                                                                                         •••



گزین‌گویه‌ها پیش ازتولد فلسفۀ غرب نیز وجود داشته‌اند. در یونان باستان، گفته‌های کوتاه اناکسیمندر،کسنوفانس، پارمنیدس یا هراکلیتوس نخستین تلاش‌ها برای تفکر نظرورزانه را بنیاننهادند و درعین‌حال، سنتی را تأسیس کردند که افلاطون و ارسطو مخالف سرسخت آنبودند. گفته‌های مبهم آن‌ها از تحلیل گفتار می‌گریزد و در چارچوبِ نظم سیستماتیکقرار نمی‌گیرد. با آنکه هیچکس در خردمندانه بودن این گفته‌ها تردید نداشت، افلاطونو ارسطو با گونه‌ای دودلی به آن‌ها می‌نگریستند. زیرا چنین به نظر می‌رسید که اینسخنان بی ‌هیچ دقتی بر زبان آمده‌اند و گفته‌هایی پراکنده و مشوش از زبان مردانیبس زیرک و دانا هستند.

به عنوان مثال افلاطوندر نقد هراکلیتوس چنین می‌گوید:

اگر از اینان سؤالیبپرسید، عبارتی رازآلود را از انبان خود بیرون می‌کشد و به سویتان پرتاب می‌کند واگر تلاش کنید او را به ارائۀ توضیحی از آنچه گفته وادارید، عبارت دیگری را دریافتخواهید کرد، پر از پیچ‌وتابِ غریبِ زبان.

افلاطون این راهبردهراکلیتوسی را مشکل‌زا می‌داند، چرا که چنین متفکری پیوسته به خلق گزین‌گویه‌هایتازه می‌پردازد تا از داوری و نتیجه‌گیری بگریزد. در چنین چارچوبی، هراکلیتوس دستِ‌کمبه دو شیوۀ بنیادین در برابر افلاطون می‌ایستد: نخست آنکه نظریۀ تغییر دائمیِ اودر تقابل با نظریۀ صور افلاطونی است و دوم آنکه اندیشۀ او ظاهراً در به نحویانفرادی، تک‌گویانه و ضدانسان‌گرایانه بر مخاطب اثر می‌گذارد، حال آنکه افلاطونهمواره متفکری اجتماعی، اهل گفتگو و پذیرا به نظر می‌رسد.

نقد افلاطون بر شیوۀگزین‌گویانه و رازآلود سلف خویش، نشانگر مرحله‌ای مهم در روند تکامل فلسفه باستانیاست که در آن، حرف‌های الهام‌آمیز جای خود را به گفتار استدلالی می‌دهد، تفکر ازابهام به سوی وضوح می‌رود و در نتیجه، سبک گزین‌گویانه به سود استدلال منطقی بهحاشیه رانده می‌شود. به‌این‌ترتیب، از دوران سقراط به بعد، فلسفه را نمی‌توان بدونبرهان و استدلال تصور کرد.

من معتقدم می‌شود دربرابر افلاطون از هراکلیتوس دفاع کرد. زیرا سردرگمی برآمده از گفته‌های معماگونهوماً به ویرانی تفکر نمی‌انجامد، بلکه می‌تواند منجر به پژوهش‌هایی مولّد بشود.برای نمونه گفتۀ مشهور زیر را در نظر بگیرید:

ذات پنهان‌شدن را دوستدارد.
(
یا)
ذات معمولاً خود را پنهانمی‌کند.

این چند واژه سیلی ازتفسیر و پرسش به راه انداخته‌اند: ذات چیست؟ پنهان‌شدن چیست؟ دوست‌داشتن چیست؟ پیرهدو۱، فیلسوف فرانسوی در حجابِ ایزیس۲ از دست‌کم پنج تفسیر ممکن از این عبارت سخن می‌گوید:دانستنِ معنای حقیقی هر چیز دشوار است؛ معنا می‌خواهد پنهان شود؛ ذات منشاء هر چیزاست و جست‌وجوی ردپای آن دشوار است؛ مرگ از پیِ زادن می‌آید؛ و نمودها فریبنده‌اند.ذات هراکلیتوس (و به‌طور کلی ذات زبان) دوست دارد پنهان شود. بر این پایه می‌تواننتیجه گرفت که گزین‌گویه‌ها پنهان‌شدن را دوست دارند و تفاسیر روشن‌ساختن را.

الگویی که هراکلیتوسدربارۀ ذات به کار می‌برد را می‌توان دربارۀ هر نوع گزین‌گویی گفت. گزین‌گویه‌هابه دقت و خوانش کامل‌تر دعوت می‌کنند و هم‌زمان در برابر هر خوانشی می‌ایستند، وبه این ترتیب از هر خواننده‌ای می‌خواهند تا دست به تعبیر و تفسیر (هرمنوتیک)بزند. پاره‌گفته‌ها نسبت به فلسفۀ استدلالی تناقض‌آمیز و ابتدایی به نظر می‌رسند؛زیرا معماگونه و پیچیده‌اند و کاری نمی‌کنند جز برانگیختن ما به تفکر دربارۀخواستگاه و ذات اشیا.

هر گزین‌گویه‌‌ایمستم تفسیر است و در این تفسیر، خواننده به مشارکت در کنش فلسفی فراخوانده می‌شود.او دعوت می‌شود که خود نیز فلسفه بورزد. ازاین‌رو گزین‌گویه‌ها هم‌زمان پیش ازفلسفه حضور دارند، در برابر آن می‌ایستند و پس از فلسفه ادامه می‌یابند.

دکارت در قرن هفدهمفلسفۀ جدید را با ارائۀ قوانین و جهت‌گیری‌های مورد نیاز برای اندیشیدنِ شفاف آغازکرد. با‌این‌حال و چند دهه پس از او، پاسکال اصلاحاتی اساسی در پیشنهاد او ایجادکرد. شاید او شرط بسته بود» که نظم قاعده‌مند، بیش از حد جدی گرفته شده است.پاسکال از هر جهت یکی از نوابغ عصر خود بود. او در سنین جوانی در هندسه و جبر تلاش‌هایمؤثری کرد و در اواخر دهۀ بیستم

دیالکتیک فلسفه و گزیده‌گویی درآلمان سدۀ نوزدهم به اوج خود رسید

زندگی،بعد از یک بیماری سخت، وارد گفتگویی دینی شد که ده سال پایانیِ عمر کوتاه‌اش راصرف آن کرد تا در تلاشی بی‌ثمر، نوعی دفاعیۀ دینی» برای توجیه مسیحیت فراهم کند.تلاش‌هایی که پس از مرگی نابهنگام در ۱۶۷۰ تحت عنوان اندیشه‌ها۳ منتشرشد.

کوشش پاسکال در سراسر زندگی‌اش به تلاشی بی‌پایان برایفروکاستن واژه‌ها به گوهر اصلی آن‌ها تبدیل شد، به هدف جست‌وجوی نیستیِ ناب وفراخواندن خواننده به مرزها. برای او هر چیز متناهی نوعی پاره‌گفتار به شمار می‌رود،زیرا چیزها قطعاتی هستند برکنده از نامتناهی. به همین ترتیب، ماهیت تناهی آن گونهاست که حتی میزان عظیمی از پاره‌گفتارها نیز در گردآوردن و به‌زبان‌آوردنِ تمامیتِنامتناهی ناتوان است؛ چراکه افزودن یک واحد به نامتناهی، به هیچ روی آن را افزایشنمی‌دهد؛ درست همان گونه که افزودن یک متر به طولِ بی‌نهایت آن را بیشتر نمی‌کند».فقدان نظم در پاسکال به رسمیت شناختنِ ناکامی ذهن انسان در فهم امر نامتناهی است.از این ‌رو اندیشه‌ها اثری است که در چارچوبِ بوطیقای پاره‌گفتارعمل می‌کند.

پس از مرگ پاسکال در ۱۶۶۲، بیش از ۸۰۰ ورق‌پاره در سطوحمتفاوتی از بی‌نظمی از او بر جای ماند. این پاره‌گفتارها، تا حدود زیادی، پیامدنفی اصرار دکارت بر نظم و وضوح هستند. مثلاً این سخن که قلب را دلایلی است که عقلبدان راه ندارد»، یکی از روشن‌ترین نمونه‌ها است. نقد اصلی پاسکال به دکارت ایناست که او فلسفه را به نظامی بیش از حد ‌عقلانی» فروکاسته است. از دید پاسکال اینگزاره که می‌اندیشم، پس هستم»، بر زمینی لرزان بنا شده، زیرا خودی» که دکارت بهعنوان بنیاد هر نوع خردورزی مطرح کرده است، چیزی نیست جز ذاتی کم‌مایه. این گونهاست که پاسکال وضعیت انسانی را این‌طور می‌بیند:

چه جانوری، چه آشوبی . کر‌م خاکی ضعیف، مخزن حقایق، گنداب تردید و خطا، شکوهو تفاله کیهان!

در واقع، مجموعۀ باشکوه و گردآمده در اندیشه‌ها رامی‌توان به‌عنوان نمونه‌ای از ایستادگی تاریخی و درخشان در برابر اعتماد همه‌جانبهبه عقل دکارتی مطالعه کرد.

                                                                                         •••


ین یا آن؟

اگر نظام‌های فلسفی همه‌چیز را در چارچوب‌هایخود جای می‌دهند، گزین‌گویه‌ها چارچوب‌ها را در هم می‌شکنند

سه شنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۹ ۰۹:۱۷

 

 

 

اندروهوی

ترجمۀعلیحاتمیان مرجعaeon

گاهی به نظر می‌رسدگزین‌گویه‌ها هیچ فایده‌ای برای تفکر جدی ندارند و فقط به درد صفحه‌هایاینستاگرامی‌ای می‌خورند که با جمله‌های قصار لایک جمع می‌کنند. گزین‌گویه‌ها اغلببا ابهامی برطرف‌نشدنی دست به گریبانند و اگرچه عمیق و حکمت‌آمیز به نظر می‌رسند،اما در نهایت، انگار هیچکس نمی‌داند چه می‌خواهد بگویند. یک استاد فلسفه که سال‌هاستدربارۀ گزین‌گویه‌ها تحقیق می‌کند توضیح می‌دهد که گزین‌گویه‌ها، نه طبع‌آزمایی‌هایادبی، بلکه حمله‌ای مؤثر به شکلی از فلسفه بوده‌اند که همواره در پی نظام‌مند کردناندیشه بوده است.

 

 

اندرو هوی، ایان — دوره‌های امروزی تاریخ فلسفه در دانشگاه‌ها، بهبررسی متفکران برجسته تمدن غرب، همچون دسته‌ای باشکوه از فیلسوفان، از افلاطون وارسطو، تا دکارت و کانت و هگل و نیچه اختصاص یافته‌اند. این بزرگ‌ترین اذهانِ همهدوران‌ها، ایده‌های خود را در چارچوب مجلداتی قطور، آکنده از تعاریفِ پیراسته،استدلال‌های دقیق و نقدهای پیوسته ارائه کرده‌اند. آموزگاران فلسفه نیز بر پایۀاین متون، روایت‌های اصلیِ این ایده‌های فلسفی را به نسل‌های جدید جویندگان دانشمی‌آموزند.

ایمانوئل کانت چهره‌ایاست که این سنت فلسفی را به‌خوبی نمایندگی می‌کند. فیلسوف آلمانی در صفحات پایانی نقدعقل محض (۱۷۸۱)، تاریخ فلسفه را از افلاطون تا ارسطو و پس از آن، تا لاک،لایبنیتس و خودش، به‌مثابۀ تلاش‌هایی برای برساختن نظامی [فلسفی] روایت می‌کند.کانت خودش را چیزی نمی‌داند، جز یک معمار زبردستِ اندیشه‌ها:

مقصودم از معماری، هنرنظام‌سازی است. زیرا وحدت نظام‌مند همان چیزی است که باورهای عمومی را به قامت علمدرمی‌آورد.

معنای این سخن آن استکه علم مجموعه‌ای از اندیشه‌های اتفاقی و باری‌به‌هرجهت را در قالبی سازگار و نظام‌مندبازسازی می‌کند و صرفاً پس از این بازسازی است که فلسفه می‌تواند به نظریه یا روشیبرای داوری میان دانش و نادانش بدل گردد. از این رو بدون نظام، فلسفۀ واقعی نیز درکار نخواهد بود.

اما آیا ممکن است چیزیبیش از آنچه در فلسفۀ کانت یافتنی است، وجود داشته باشد؟ چه خواهد شد اگر تاریخفلسفه را نه از چشم‌انداز نظام‌های اندیشه، بلکه با تلقی جایگزینی بنگریم که بهپاره‌ها و گزیده‌های اندیشه توجه بیشتری نشان می‌دهد؟

به‌عنوان نمونه گفتۀهراکلیتوس را در نظر آورید که ذاتْ پنهان‌شدن را دوست دارد»؛ یا این سخن پاسکالکه سکوتِ جاودانِ این فضاهای نامتناهی مرا به هراس می‌افکند»؛ یا این گزین‌گویۀنیچه که اگر بنا باشد معبدی بر پا شود، باید معبدی ویران گردد». هراکلیتوس پیش ازو در برابر افلاطون و ارسطو، پاسکال پس از و در برابر دکارت و نیچه پس از و دربرابر کانت و هگل ایستاده‌اند. آیا می‌توان حرکت تاریخ اندیشه را بر مدار گزین‌گویه‌هاتحلیل کرد؟

بخش قابل توجهی ازتاریخ فلسفه در غرب را می‌شود به‌مثابۀ تلاش‌هایی برای برپایی نظام روایت کرد. حالآنکه بخش بزرگی از تاریخ گزین‌گویه‌ها را می‌توان چونان هشدار، ایستادگی و رویگرداندن از این کلان‌سیستم‌ها، از طریق خلق پاره‌های ادبی، به شمار آورد. فیلسوفخطوط پیوسته‌ای از استدلال را به نقد می‌کشد یا بنا می‌نهد؛ اما گزیده‌گو خطوطپراکنده‌ای از شهود را به شکل ترکیبی ادبی می‌سراید. یکی از این دو در زنجیرۀ منطقحرکت می‌کند و دیگری این زنجیره را پاره می‌کند و درمی‌گذرد.

 

                                                                                        •••


 اندیشمند و استاد فلسفه در پیام خود آورده است: بزرگ قافله و قبیله هنر معاصر ایران، استاد محمدرضا شجریان، پس از تحمل یک دوره طولانی درد و رنج از ورطه عالم خاک رست و به جهان پاک پیوست.
شجریان در زمره هنرمندانی بود که قدر هنر را می­‌شناخت و با دقت از هنر خود مواظبت می­‌کرد. همه پیشه­‌ها و بخصوص پیشه­‌های قلمرو دانایی و هنر به وفاداری و مواظبت نیاز دارند و گاهی در این مواظبت است که به جایگاه هنر در زندگی و نسبت آن با مردم پی می‌برند و صدای مردم را می‌شنوند. شجریان در زمره آنانی بود که این صدا را می‌شنید و آن را با لحن آسمانی خود بازمی‌­خواند. مردمی هم که صدای اعماق روح قوم و قبیله و تاریخ خود را در آواز او می‌شنیدند، عزیزش می­‌داشتند و در ماتم مرگ او جامه عزا بر تن کردند.
شجریان تنها استاد آواز نبود. او موسیقی­‌شناس بود و مخصوصاً درک عمیقی از پیوند شعر و موسیقی داشت. دردا و دریغا که او دیگر برای ما نمی‌خواند. اما هنر نحوی سکنی­ گزیدن در زمان است و به همین جهت ماندگار می­‌شود. آثار شجریان هم می­‌ماند و دل و جان نسل­‌های امروز و فردا را صفا و جلا می­‌دهد.»



نام خدا
                                               
   تشییع جنازه‌ای که به تعویق افتاد

1-  مرحوم شجریان به اعتقاد من سالهاست که از دنیای ما رفته، فقط تشییع جنازه‌اش تا این روزها به تعویق افتاده است. با اینکه شجریان نماد موسیقی اصیل ایرانی بود ویا لااقل سبکی از موسیقی اصیل را نمایندگی می‌کرد و اسطوره موسیقی زمان ما تلقی می شد اما سالهاست که دیگر نواهای او در میان گوش سپارند گان به موسیقی جایگاه چندانی نداشت.  غالب علاقه مندان به او و کسانی که این روزها ناله مرغ سحر ناله سر کن سر می‌دهند در حافظه گوشی خود هزاران ترک موسیقی دارند که هیچکدام آنها متعلق به شجریان نیست و یا اگر هست پلی نمی شود. گوش مردم پراست از نواهای جاز و راک و سنتی پاپی!( سنتی که با صنعتی قاطی شده)  انگار که موسیقی سنتی واپسین لحظات عمر خویش را می گذراند. این حرف متخصصان موسیقی است که؛ گوش مردم هرجایی شده و دیگر گوش نیست. یعنی از درک ظرافت ها و لطائف موسیقی اصیل عاجز است.  سالهاست که مردم آرامش خود  و یا لذت شنیدن موسیقی را در پناه  موسیقی غرب‌زده و مشوش جستجو میکنند. شجریان  سال‌ها بود که دیگر نبود والبته این منافاتی با همچنان اسطوره بودنش ندارد.
2-  این روزها اظهار نظرهای زیادی پیرامون مواضع ی شجریان صورت می‌گیرد کسانی سعی میکنند. او را در مقابل انقلاب قرار دهند و از شخصیت او بهره کشی ی کنند و کسانی سعی در تخطئه مرحوم و بی خرد معرفی کردن او دارند. عده ای هم در صدد تطهیر او برآمده‌اند و برخی روی به تفکیک آورده  و گفته اند که او هنرمند است و هنرش را بنگرید مواضع ی او که اهمیتی ندارد، باید از کنار آن گذشتاما من میگویم که مواضع ی شجریان دقیقاً به هنر او مربوط است. شجریان در آن کارزار فتنه انگیز ی خود را صدای خس و خاشاک نامید. البته  کسی به مردم ایران نگفته بود خس وخاشاک و فقط عده ای اوباش مورد این خطاب قرار گرفته بودند! اما این واژه سهمی ویژه در میدان ت پیدا کرد و تا به امروز همچنان چماقی ی در دست جریانی خاص است.  هنرمندی که احساس می‌کرد که دیگر جایگاهی ندارد، ناگهان خود را در میدان لغزنده ت پیدا کرد و احساس کرد جای او اینجاست و امیدوارشد که دوباره می تواند باشد. برای همین خود را صدای خس و خاشاک نامید! چرا؟ چون او سالها بود که دیگر صدای کسی نبود! موسیقی صداست و نمی‌تواند معلق در هوا باشد! باید به حنجره وگوش کسی یا جریانی و یا ملتی متکی باشد. موسیقی رو به موت و  معلق در هوای شجریان در بحبوحه ت سرابی را دید که انگار می تواند دوباره باشد از این رو شجریان آبروی خود را در قمارخانه  ت هزینه کرد. اما ت مردان خود را می‌خواهد ت کسانی را که اهل ت نباشند به راحتی قربانی می کند و چه راحت اصلاح طلبان هنرمند غیر ی اما اسطوره ی در سودای ادامه حیات ما را   به مسلخ هوس ی خود بردند و تا امروز هم چنان که هست  او را قربانی می خواهند.
3-   زمانه ما دوران غرب‌زدگی، بی خردی و توسعه نیافتگی و.است. موسیقی هم مثل سایر هنرها و صنایع و. متاثر از این فضاست.به همین دلیل است  که دیگر موسیقی موسوم به  اصیل در میان مردم جایگاهی ندارد و فقط خاطره ای از آن باقی است. خاطره ای که  گاه گداری کسانی از آن یاد می‌کنند و دمی بهره می برند، اما وجه غالب موسیقی امروز همین موسیقی غربزده، مشوش و بی نظم و نسق؛ کوچه‌بازاری؛ رو زمینی و زیرزمینی؛ با مجوز و بی مجوز؛ صدا و سیمایی؛ ارشادی؛ آن ور آبی و.است.  گوش ها را باید شست. 
4-  عیب اسطوره موسیقی ما این بود که فقط هنرمند بود متفکر نبود. او که با انقلاب اسلامی به متن مردم راه یافت جایگاه  خاستگاه خود را فراموش کرد وخود را در قامت استاد موسیقی اصیل و فارغ از انقلاب جستجو کرد. بلبل خوش الحان نشسته بر شاخ سرو چشمهایش را بسته بود و ناله سر می داد غافل از اینکه طوفانی سهمگین در راه بود. درحالیکه تنها راه نجات خود خود خود انقلاب است. و البته درک این مطلب ساده نیست. غفلت از انقلاب به عنوان تنها راه در زمانه ما صدمه ای کاری بر پیکر  هنراصیل وارد نموده است. 
پ ن : این نوشته اگرچه ممکن است لحن تندی داشته باشد اما به هیچ وجه قصد اسائه ادب به شخصیت مرحوم شجریان ندارد. ایشان هر چه باشند و هرکه بوده اند که اکنون مرحومند و انشاالله مغفور. نیازمند  خیرات و دعای مردم اند و انسانهای صالح
غفرالله لنا و له

رسول صادقیان



آخرین مطالب

آخرین جستجو ها

هیئت ابوالفضل العباس_.روستای جوزاربکش _.شهرستان نوراباد ممسنی فرزانگانیا gettrafectti lareatnimo yummy city تبلیغات و فرصتهای شغلی قرآن هدایتگر است ترنم باران عشق lyaprinanur پایگاه بهائی شناسی